إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (41)
•ما این کتاب (آسمانى) را براى مردم بحق بر تو نازل کردیم؛ هر کس هدایت را پذیرد به نفع خود اوست؛ و هر کس گمراهى را برگزیند، تنها به زیان خود گمراه مىگردد؛ و تو مأمور اجبار آنها به هدایت نیستى. (41)
•بیان محقق بودن وعده عذاب:
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ: قرآن را
لِلنَّاسِ: جمیع مردم «ابن عباس»
•بِالْحَقِ:
1. در آن چیزى از حرفهاى باطل نیست.
2. الف) قرآن را به این که قرآن حق است.
ب) قرآن حقی است که نظر و فکر در موجبات و مقتضای آن واجب است هر چه را قرآن صحیح دانسته درست بدانیم و آنچه را قرآن فاسد دانسته فاسد بدانیم و آن چه را قرآن تشویق کرده عمل کنیم و آنچه را قرآن باز داشته، از آن دوری کنیم، آن چه را قرآن به آن دعوت کرده مایهی رشد است و آن چه قرآن از آن رویگردان شده، باطل است.
فَمَنِ اهْتَدى: به آن چه داراى ادله است.
فَلِنَفْسِهِ: زیرا که نفع آن سرانجام به او بازگردد.
وَ مَنْ ضَلَ: از آن گمراه شده و منحرف شود.
فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْه: به ضرر خود گمراه گردد، زیرا ضرر آن که عقاب باشد بر خود انسان باز مىگردد.
وَ ما أَنْتَ: اى محمد صلی الله علیه و آله
عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ:
1. (رقیب) تو مراقب نیستى که حق را به قلب آنان رسانده و بر ایشان محافظت کنى تا ترک نکرده و از آن منصرف نشوند، زیرا که تو نمىتوانى آنان را اکراه و اجبار به اسلام کنى.
2. (کفیل) تو کفیل ایشان نیستى که لازم باشد ایمان آنان را نگهدارى کنى، پس تنها وظیفه تو تبلیغ دین است.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (42)
•خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مىکند، و ارواحى را که نمردهاند نیز به هنگام خواب مىگیرد؛ سپس ارواح کسانى که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه مىدارد و ارواح دیگرى را (که باید زنده بمانند) بازمىگرداند تا سرآمدى معیّن؛ در این امر نشانههاى روشنى است براى کسانى که اندیشه مىکنند! (42)
•مفردات: توفى: گرفتن چیزى به صورت کامل و تمام ، توفیت حقى: تمام حقم را گرفتم.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها: خداوند مىگیرد جانها را، چون مرگشان فرا رسیده و سرآمدشان سپرى شود.
مقصود: هنگام مرگ بدنها و جسدهاى ایشان است، پس مضاف در این کلام حذف شده است.(حین موت ابدانها و اجسامها)
وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها: و نیز خداوند مىرباید روح آن را که در خوابگاهش نمرده است.
•هنگام خواب، نفس بیرون میرود که دارای عقل و تمییز است، پس شخص خواب تعقل نمیکند، شخص خوابیده نفس مىکشد.
•هنگام مرگ، نفس حیوانی و زندگی از بدن بیرون میرود.
•تفاوت قبض روح خوابیده و مرده:
•قبض روح خوابیده در مقابل بیدارى و قبض روح خوابیده با باقى ماندن روح در بدن است.
قبض روح مرده در مقابل زندگانى است و قبض روح مرده با خارج شدن روح از بدن است.
فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ: نگه میدارد نفسی را که مرگ بر آن حکم شده است تا روز قیامت که بسوى دنیا باز نمىگردد.
وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى: باز میگرداند دیگری را یعنى نفسهاى دیگر را که مرگ را بر آنها حتمی نکرده (نفس خوابیده)
الى اجل مسمى: تا زمان معین؛ تا مرگش .
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ: یعنى دلالتهاى آشکار بر توحید خداوند و کمال قدرت او.
لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ: بر قومى که تفکر مىکنند در ادله، زیرا بر قبض نفوس در هنگام مرگ و هنگام خواب جز خداوند کسى قادر و توانا نیست.
•روح و نفس
«ابن عباس» گوید: در بنى آدم روح و نفس است که میان آن دو مانند پرتو خورشید است، نفس آن است که داراى عقل و تمییز بوده و روح آن است که موجب زندگى و حرکت باشد. وقتی انسان بخوابد نفس او بیرون رفته ولى روحش باقى است و هنگام مرگ خداوند روح و نفس هر دو را قبض مىکند و این سخن تأیید مىشود به آن چه که:
•عیاشى از امام باقر علیه السلام: نیست کسى که بخوابد مگر این که نفس او به سوى آسمان عروج کرده و روحش در بدن باقى مىماند و میان نفس و بدن رابطهاى چون شعاع خورشید است.
پس اگر خداوند به قبض ارواح اذن دهد، روح نفس را اجابت کند.
و اگر خداوند به روح اذن دهد نفس روح را اجابت کند.
و این است قول خداوند که مىفرماید: (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ ... ) پس نفس آن چه در ملکوت ببیند، داراى تأویل بوده و آن چه که میان آسمان و زمین ببیند، بدون تأویل و از خیالهاى شیطانى است.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (43)
آیا آنان غیر از خدا شفیعانى گرفتهاند؟! به آنان بگو: «آیا (از آنها شفاعت مىطلبید) هر چند مالک چیزى نباشند و درک و شعورى براى آنها نباشد؟!» (43)
أَمِ اتَّخَذُوا: بلکه گرفتند.
مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ : کسانی که غیر از خدا، خدایانی را به عنوان شفیع گرفته اند.
قُلْ: اى محمدn «أوَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ» هر چند مالک چیزی از شفاعت نباشند و عقل خود را به کار نبندند.
•جواب استفهام محذوف است با این تقدیر:
أ و لو کانوا بهذه الصفة یتخذونهم شفعاء و یعبدونهم راجین شفاعتهم: اگر چه به این صفت باشند، باز بت پرستان آنها را عبادت کرده و شفیع قرار داده و امید به شفاعت آنها دارند.
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (44)
بگو: «تمام شفاعت از آن خداست، (زیرا) حاکمیّت آسمانها و زمین از آن اوست و سپس همه شما را به سوى او بازمىگردانند!» (44)
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً:
(بگو) به ایشان (شفاعت فقط براى خداست) که هیچکس بدون اذن او نمىتواند شفاعت کند.
مقصود: هیچ کس نمىتواند مالک شفاعت شود مگر آن که خدا او را مالک شفاعت کرده باشد، چنان که خدا مىگوید: (مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ: کیست که شفاعت کند نزد او مگر به اذن خداوند: بقره/ 255)
در این آیه رد و ابطالى است بر آن که بتها را شفیع مىدانند.
لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (45)
•هنگامى که خداوند به یگانگى یاد مىشود، دلهاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند مشمئزّ (و متنفّر) مىگردد؛ امّا هنگامى که از معبودهاى دیگر یاد مىشود، آنان خوشحال مىشوند. (45)
•مفردات:
شمز: اشْمَأَزَّ الرجل اشْمِئْزَازاً: انقبَضَ. (صحاح) اشمئزاز: گرفتگى، نفرت، و کراهت (مجمع البیان).
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ:
1. اظهار تنفر کند. «سدى، جبائى، و ضحاک»
2. منقبض و گرفته شود.« ابن عباس، مجاهد، و مقاتل»
3. یعنى کافر شده و تکبر کند. «قتاده».
قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ: مشرکان چون این سخن را (لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له) می شنیدند، اظهار نفرت مىکردند، چون مىگفتند که بتها نیز خدا هستند.
وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ: یعنى بتهایى که بدون خداوند عبادت مىشدند.
إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ: به قدرى خوشحال مىشدند که آثار شادى و سرور از چهرهشان پیدا بود.
ا لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (36)
... وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (41) اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (43)
•نظم:
1. پیوستگى این آیه (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ: 42) با آیه (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ:41): بیان الهی مبتنی بر اینکه وکیل و حفیظ بر ایشان کسى است که ایشان را میرانده و هر گونه که بخواهد، آنها را می گرداند.
2. این جمله (أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ: 41) به جمله (وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ:42) متصل شده: یعنی آن که عبد خود را کفایت کرده تو را نیز از امر ایشان کفایت مىکند.
3. جمله (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ: 43) به جمله (أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ ...: 41) پیوسته تا معلوم شود آن که مالک نفع و ضرر نباشد مالک شفاعت هم نخواهد بود.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (46)
بگو: «خداوندا! اى آفریننده آسمانها و زمین، و آگاه از اسرار نهان و آشکار، تو در میان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهى کرد!» (46)
بعد از ذکر دلایل الهی و توجه نکردن مردم به آنها، دستور محاکمه به پیامبرn داد و فرمود:
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: بگو اى آفریدگارشان و ایجاد کننده آسمانها و زمین.
عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ: دانای آنچه علمش از همه مردم پنهان است و دانای آنچه مردم مشاهده مىکنند و مى دانند.
أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ : در قیامت حکم میکنی بین بندگانت.
فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ: و در این دنیا در امر دینشان و دنیاشان.
و تفصیل بده میان آنان به حق در حقوق و مظالم، یعنى حکم کن میان من و قوم من به حق، و در این بشارتى است براى مؤمنان به پیروزى و نصرت، زیرا خداوند که پیغمبر خود را امر به دعا مىکند حتماً اجابت مىکند.
•سعید بن مسیب: من آیهاى را در قرآن میشناسم که کسى نخواند آن را که بواسطه آن از خداوند سؤال کند مگر آن که خدا به او عطا کند و آن آیه (قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ ...) مىباشد.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (47)
•اگر ستمکاران تمام آنچه را روى زمین است مالک باشند و همانند آن بر آن افزوده شود، حاضرند همه را فدا کنند تا از عذاب شدید روز قیامت رهایى یابند؛ و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مىشود که هرگز گمان نمىکردند!
سپس خداوند خبر مىدهد از واقع شدن عذاب بر کافران به این که مىفرماید:
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ: زیاده بر آن
لَافْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ:
بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ:
1. ظاهر شود بر ایشان از اقسام عذاب آن چه که انتظار نداشته و گمان نداشتند که به ایشان برسد و در حساب ایشان نبود.
2. آنها کارهاى خود را که خوب مىپنداشتند بدی آن برایشان نمودار شد. «سدى»
• «محمد بن منکدر» هنگام مرگ، زارى مىکرد، به او گفتند: تو هم جزع و زارى مىکنى؟ پاسخ گفت: مرا آیهاى از قرآن در بر گرفته که (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ) است و مىترسم که از جانب خداوند چیزهایى برایم آشکار شود که گمان نمىکردم.
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (48)
در آن روز اعمال بدى را که انجام دادهاند براى آنها آشکار مىشود، و آنچه را استهزا مىکردند بر آنها واقع مىگردد. (48)
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا: پاداش کارهاى بدشان آشکار شود.
وَ حاقَ بِهِمْ (فرایشان گیرد): نازل شود به ایشان.
ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ: از هر چیزى که پیغمبرn هشدار میداد از آنچه که منکر مىشدند و آن را تکذیب مىکردند.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (49)
•هنگامى که انسان را زیانى رسد، ما را (براى حلّ مشکلش) مىخواند؛ سپس هنگامى که از جانب خود به او نعمتى دهیم، مىگوید: «این نعمت را بخاطر کاردانى خودم به من دادهاند»؛ ولى این وسیله آزمایش (آنها) است، امّا بیشترشان نمىدانند. (49)
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ : بیمارى و گرفتارى «دَعانا» پناه مىآورد به سوى ما با حالت تسلیم و اخلاص، چه این که مىداند غیر از ما هیچ کسى قادر به رفع گرفتارى او نیست.
ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا: چون نعمتى از سلامت جسم و گشایش روزى و نعمتهاى دیگرى به او ببخشیم.
قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ: گوید بر اساس علم داده شدهام؛
1. داده شده ام روى دانش و زیرکى و کاردانى خود. اشاره به اینکه آنان به منافع و ضررهاى خود جاهل هستند. «حسن» و «جبائى»
2. داده شده ام بر اساس خبرى که خداوند به من آموزش داده است. «مقاتل» و «قتاده»
3. داده شده ام بر اساس علمى که خدا آن را از من قبول کرده و راضى است، لذا خداوند بخشیده است به من از نعمتهایى که بخشیده است.
امر بر اساس گفته ایشان نیست،
• بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ:
1. آزمایش و امتحانى است که خدا به آن آزمایش کرده است تا ظاهر شود که شکر و صبر انسان در مقابل آن چگونه است تا بر اساس آن مجازات کند.
2. این نعمت فتنهاى یعنى عذابى بر ایشان خواهد بود اگر آن را به خود نسبت دهند.
3. خود این گفتار براى ایشان فتنهاى مىباشد زیرا ایشان بر آن عذاب خواهند شد.
•وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ:
1. بلاء چه چیزى و نعمت کدام است؟
2. آنها نمىدانند تمامى نعمتها از جانب خداوند است اگر چه از جهت بندگان روى اسباب به وجود آمده است.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (50)
این سخن را کسانى که قبل از آنها بودند نیز گفتند، ولى آنچه را به دست مىآوردند براى آنها سودى نداشت! (50)
قَدْ قالَهَا: یعنى این کلمه و گفتار را
الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ: مانند «قارون» هنگامى که گفت: همانا داده شدهام بر اساس علمى که در نزد من است.
موضوع :